دست عشق از دامن دل دور باد!
میتوان آیا به دل دستور داد؟
میتوان آیا به دریا حکم کرد
که دلت را یادی از ساحل مباد؟
موج را آیا توان فرمود: ایست!
باد را فرمود: باید ایستاد؟
آنکه دستور زبان عشق را
بیگزاره در نهاد ما نهاد
خوب میدانست تیغ تیز را
در کف مستی نمیبایست داد
مثل همیشه زیبا بود.کاش می شد بغضها را اشکهارا نوشت اما .............
بهانه اشک ریختن
نبودنت بهترین بهانه است برای اشک ریختن
ولی کاش بودی تا اشکهایم از شوق دیدارت سرازیر میشد
کاش بودی و دستهای مهربانت مرهم همه ی دلتنگیها و نبودنهایت می شد
کاش بودی تا سر به روی شانهای مهربانت میگذاشتم
و دردهایم را به گوش تو می رساندم.....
بدون تو عاشقی برایم عذاب است
میدانم که نمیدانی بعداز تو دیگر قلبی برای عاشق شدن ندارم
کاش میدانستی که چقدر دوستت دارم و بیش از عشق بر تو عاشقم
میدانی که اگر از کنارم بروی لحظه های زندگی برایم پر از درد و عذاب می شود
میدانم که نمیدانی بدون تو دیگر بهانه ای نیست برای ادامه ی زندگی جز انتظار آمدنت
انتظار............
بغضم از بی دردی نیست.اشکم از بی حرفی نیست.قلبم یارای نوازش قلمم را ندارد........عقده ی غم همراهان راه نفسم را بریده و نمی دانم دوست کی مقدر کرده آرامش را ...........کاش می شد حس را سرود ............
پر از حس سرودن، شعر گفت
پر از آواز بودن
پر از فیاد حتی در خموشی
"سکوتم" نقض بودن
همه خوبی شنیدن، خوب دیدن
غبار از دل زدودن، شعر گفتن