از این پس شما میتونید شعرهای من رو تو این وبلاگ بخونین و نظرتونو بدین
کجای این جنگل شب
پنهون میشی خورشیدکم
پشت کدوم سد سکوت
پر می کشی چکاوکم
چرا به من شک میکنی
من که منم برای تو
ُلبریزم از عشق تو و سرشارم از هوای تو
دست کدوم غزل بدم ، نبض دل عاشقمو
پشت کدوم بهانه باز
پنهون کنم هق هقمو
گریه نمیکنم !!! نرو.....
آه نمیکشم!!!!ببین....
حرف نمیزنم .... بمون
بغض نمیکنم .....ببین
سفر نکن خورشیدکم
ترک نکن منو ... نرو
نبودنت مرگ منه
راهی این سفر نشو
نزار که عشق من و تو اینجا به آخر برسه
بری تو و مرگ منم از رفتن تو سر برسه
گریه نمیکنم !!! نرو.....
آه نمیکشم!!!!ببین....
حرف نمیزنم .... بمون
بغض نمیکنم .....ببین
نوازشم کن و ببین که عشق میریزه از صدام
صدام کن و ببین که باز غنچه میدن ترانه هام
اگر چه من به چشم تو کم ام ، قدیمی ام ، گم ام
آتشفشان عشقم و دریای پر تلاطم ام
ُلبریزم از عشق تو و سرشارم از هوای تو
ُلبریزم از عشق تو و سرشارم از هوای تو
به سوی تو، به شوق روی تو، به طرف کوی تو،
سپیده دم آیم مگر تورا جویم بگو کجایی؟
نشان تو گه از زمین گاهی ز آسمان جویم
ببین چه بی پروا ره تو می پویم بگو کجایی؟
کی رود رخ ماهت از نظرم نظرم
به غیر نامت کی نام دگر ببرم
اگر تو را جویم حدیث دل گویم بکو کجایی؟
به دست تو دادم دل پریشانم دگر چه خواهی؟
فتاده ام از پا بگو که از جانم دگر چه خواهی؟
یک دم از خیال من نمی روی ای غزال من
دگر چه پرسی ز حال من
تا هستم من اسیر کوی توام درآرزوی توام
اگر تو را جویم حدیث دل گویم بگو کجایی؟
به دست تو دادم دل پریشانم دگر چه خواهی؟
فتادم از پا بگو که از جانم دگر چه خواهی؟
دست عشق از دامن دل دور باد!
میتوان آیا به دل دستور داد؟
میتوان آیا به دریا حکم کرد
که دلت را یادی از ساحل مباد؟
موج را آیا توان فرمود: ایست!
باد را فرمود: باید ایستاد؟
آنکه دستور زبان عشق را
بیگزاره در نهاد ما نهاد
خوب میدانست تیغ تیز را
در کف مستی نمیبایست داد
سلام به عشق، سلام به محبت و سلام به دوس داشتن از ته ته ته قلب.
بعضی وقتا آدم به یه حسی می رسه که شاید خودش هم خیلی چیزی راجع بهش ندونه ولی حس قشنگیه، حس دوس داشتن کسی فقط و فقط واسه خودش نه به خاطر جایگاه و موقعیتش نه به خاطر هیچ چیز دیگه ای فقط به خاطر خود خود خودش
خدایا دوس ت دارم و عاشقانه می ستایمت.